هیچ کس را نداشت
و حتی
هیچ نا کسی را . .
به باغها پناه برد ...
به تمامی درختهای از ریشه رمیده ی آفتاب ندیده
به خاک افتاده گلهای خزان زده ی پائیز روئیده
گفت : باورتان باد من ، باغبانم ...
مسخره اش کردند ...
به دریاها پناه برد ...
مسحور از خود رمیدنها ، خرامیدنها و
-( در بستر تبدار سواحل )-
آرمیدنهای امواج
به قایقهای بادبان گم کرده گفت :
باورتان باد من ، بادبانم ...
مسخره اش کردند ...
به آسمانها پناه برد ...
مقهور عظمت ستاره های سیاره سازو زندگی پرواز و همیشه سر زنده
به تمامی ابرهای خانه بر دوش و پراکنده گفت : باورتان باد ،
من اشک از دیده فرو نغلطیده ی آسمانم ...
مسخره اش کردند ...
به کتابهای تالیف نشده پناه برد ...
گفت : من نه باغبانم ، نه بادبان ، نه از یاد رفته ی سرشک دیده آسمان
که متن روی کار نیامده ی یک داستانم ...
مسخره اش کردند ...
به (خود)ش پناه برد
گفت : باورت باد من ، تو ام ...
و گریست ...
نظرات شما عزیزان:
مريم 
ساعت8:09---28 خرداد 1391
سلام
وب زيبايي داريد، من هم لينكتون كردم
سارینا 
ساعت16:58---22 بهمن 1390
سلام
متن های خیلی زیبایی داری واقعا باب دل منه مر30 .
|